۲۶ بهمن ۱۳۸۹

raped

در مرز نگاه من
از هر سو
دیوارها بلند،
دیوارها
چون ناامیدی بلند است...*

از هیچ چیزی ساده نمی توانم بگذرم... از هیچ چیز ساده ای نمی توانم بگذرم...همه وجودم را نفرت گرفته، از کنارشان رد می شدم و یاد حرف تو می افتادم که وقتی حکومتی در ملا عام نماد فالیک به آدمهاش آویزان کرد کارش تمام است... و من این روزها و شبها می‌بینم که کار امید من ساخته! کار آن همه شور زندگی من ساخته شده! کار آن همه از ته دل خندیدن هام و خیال بافتن هام! دندان می‌سایم و به این نماد های فالیک فکر می کنم که نمادین و غیر نمادین خلوت و امید و آینده و عشق و آسایشمان را ریپ کرده...
پ.ن. در کنار همه این حرفها خوشحالم که خوابشان آشفته است...
*از قفس/ شاملو

۱ نظر:

پیازچه گفت...

http://nesvan.wordpress.com/

فکر کنم خوشت بیاد