۱ آبان ۱۳۸۹

can't stand the sorrow anymore

قدر غم همه آدمایی که نشستن پای تلخ ترین موزیکای عالم و اختیار اشکشون رو نداشتن غمگینم امشب...

۴ نظر:

مجی گفت...

وبلاگ صمیمی داری...
خوشحال میشم به من سر بزنی

a گفت...

به شانه ام زده ای
که تنهائی ام را تکانده باشی !
به چه دلخوش کرده ای ؟!
تکاندن برف از شانه های آدم برفی ؟!
گروس عبدالملکیان
چطوری عروسک برفی ؟

pariss گفت...

میدونم فحشم میدی
ولی این لینک به نظرم جالب اومد . میدونستم میل چک نمیکنی . گفتم اینجا باشه نگاش میکنی:
http://anthropology.ir/node/7272

نبیننمت این جوری
نفسسسسسسسس

ارغوان گفت...

اینکه آدم اختیار اشکاشو نداشته باز خیلی خوبه، تا اینگه یه غم گنده رو دلش سنگینی کنه اما گریه ش نگیره که آرومش کنه
):