۲۸ مهر ۱۳۸۹

زخم

آزادی بیان!
آنقدرها دهن پر کن هست که بشود ساعتها و ساعتها درباره اش گفت و ناله کرد که در این دیار نداریمش و نمی شود که باشد و چقدر ها که به خاطر عقیده اشان... باقی را همه می دانیم! افسوس می خوریم و باز نا امیدانه آرزوی داشتنش را مثل خیلی چیزهای نداشته ی دیگر به دل می گیریم تا همیشه ی کی...
دارم از "کلام انزجار" می خوانم. کلماتی که زخم می زنند، آزرده می کنند، دلشکسته می کنند، تا در حاشیه قرار دهند!تا نابود کنند! زن باشی یا مرد، سفید یا سیاه، یهودی یا مسلمان، همجنس خواه باشی یا غیر همجنس خواه به نظرم خیلی فرق نمی کند. هر چند همواره بنا به مناسبات قدرت گروهی آسیب پذیرترند.
بعضی بر این باورند که این دو مفهوم-آزادی بیان، کلام انزجار- در تعارضند. هر آدمی در هر جایگاهی بر این حق مسلم است که فکرش، عقیده اش را کلمه کند. بعضی قائل به حد و مرزند... کشمکش جالبی است.
دارم از کلام انزجار می خوانم و ذره ذره می فهمم که داستان آزادی بیان آنقدرها هم که فکر می کردم کلان نیست، آنقدرها وابسته مقوله بندی های نظری ما از جهانمان نیست. جاری است در هر لحظه روابط انسانی....
راستی این حد و مرزها تا کجا معنی دارند؟ تا کجا می شود هر فکری را کلمه کرد؟ در مقیاس روابط ساده روزانه اگر نگاه کنیم، تا کجا حق داریم چیزهایی بگوییم و برنجانیم؟ تا کجا می شود بی خیال و گاه بی فکر چیزی گفت و رد شد! بدون اینکه یک لحظه برگردیم و به پشت سرمان، به مخاطب مان نگاه کنیم که چه بر سرش آوردیم؟چه لحظه ای برایش ساختیم؟
پیش از گفتن، با یک لحظه درنگ، می توان نه مخل آزادی بیان شد نه مخل آرامش دیگری.کلامهای ساده، گاه کلام انزجارند! یک لحظه درنگ! همین!

پ.ن. این پست مال دو سال پیش همین روزهاست. شاید شبیه شبی مثل امشب که یک جمله ی ساده ی ساده به هق هق انداختم.

هیچ نظری موجود نیست: