۱۲ تیر ۱۳۸۹

صبح شنبه

آدمهای صبح های شنبه در ذهن من یک مقوله ای را تشکیل می دهند که هرگز عمرم نمی توانم باشان کنار بیایم. این آدمها آدمهایی هستند که می توانند سر صبح شنبه هزار تا کار مفید انجام بدهند، مثلا بروند بانک قبضی چیزی را پرداخت کنند، یا بروند اداره ای جایی کار عقب افتاده ای را به سر انجام برسانند، یا کمِ کم سر وقت سر کارشان حاضر شوند. این آدمها وقتی می گویند کاری را از شنبه شروع می کنم - مثلن نوشتن مقاله ای، یا شروع کردن رژیم غذایی- حتمن این کار را می کنند. این آدمها به یک جایی می رسند در زندگیشان...
من اما بداخلاق تر، تنبل تر، بدبین تر، خسته تر، نا امید تر، از خودم درصبح روزهای شنبه هیچ کس را نمی شناسم. هیچ کاری عملن از دستم بر نمی آید. هیچ وقت کاری را از شنبه شروع نمی کنم، هیچ وقت صبح شنبه سر کارم به موقع حاضر نشده ام، این طوری است که شب جمعه اغلب تا 4-5 صبح بیدار می مانم که ریخت نحس صبح شنبه را نبینم. که یک راست سر ظهر بیدار بشوم. با روزهای بعد از تعطیلات مشکلی ندارم که بگویید رخوت بعد از تعطیلی می گیرتم. مشکلم با صبح شنبه است. می گویند هم که من در زندگیم به هیچ جایی نمی رسم...

۳ نظر:

پيچك زندگي گفت...

شبح شنبه براي من در تمام عمرم نحس بوده ... اصلاً شنبه طلوعش خيلي غم انگيزتر از غروب جمعه است

افرا گفت...

سخت نگیر. چرا برای همه چی یه دستورالعمل یا توجیه نامه تهیه می کنی. صبح روز شنبه.
عزیزم اونی که شنبه رو درست کرده هیچ دستور پختی نداشته. تو هم اگه میبینی بدمزه ست بدون تحلیل فقط قورتش بده.

شقایق گفت...

من دقیقن نمی دونم واسه چی دستورالعمل یا توجیه نامه درست کردم افرا جان؟!