۱۳ خرداد ۱۳۸۹

with no trace

دارم از هم می پاشم.
دارم از هم می پاشم.
دارم از هم می پاشم.
دارم از هم می پاشم.
دارم از هم می پاشم.
دارم از همه می پاشم.

پ.ن. محض ثبت! مدتهاست دفتر یادداشت های روزانه ندارم...

۳ نظر:

سحر گفت...

منم.... :((((

پریا گفت...

It hurts to feel
It hurts to hear
It hurts to face it
It hurts to hide
It hurts to touch
It hurts to wake up
It hurts to remember
It hurts to hold on

پيچك زندگي گفت...

بعضي وقتها مي شنوم صدايي را...
صدايي گنگ و مبهم را ...
صدايي از گسستن پيوند ...
صداي از عمق رهايي ...
از گلوي ريز ترين ذرات وجودي...
نزاع وجنگ دروني...
پيوندههاي بين مولكولي...
انگار ناشناسي در وجودم...
شكل مي گيرد دم به دم...
تنگ است جاي ماندنش ...
مي درد پوچ و بيهوده تنم را...
مي جهد بيرون روي تنم اما...
مي زند فرياد...
اين منم دنيا...
خشم فروخورده...
حق پايمال شده...
اين منم فرياد خفته...