۱ اردیبهشت ۱۳۸۹

الفبای ارتباط/ ورژن غلط

راستش یاد گرفته ام و حواسم بوده اظهار لطف آدمها را، محبتشان را، مصادره نکنم به نفع خودم و بعد بر اساسش بخواهم در زندگیشان جای بیشتری از آنچه سخاوتمندانه برایم قائل می شوند به خودم اختصاص بدهم. آدم فروتنی هم نیستم. همیشه گفته ام که سرطان بدخیم غرور دارم. همیشه پشت بندش هم گفته ام – ادعا کرده ام دست کم- که شجاعتش را دارم به وقتش این غرور را بشکنم. اما حرفم الان این نیست. من هیچ وقت لطف و مهربانی و توجه آدمها – مردها را به ویژه - به "نخ دادن" تنزل نداه ام. هیچ وقت برای هیچ آدمی سوسه نیامده ام. ناز آمدن توی کارم نبوده. شیطنت کرده م، خباثت نه! قصد آزار کسی را نداشته ام. باورم هم همیشه این بوده که اگر حس کسی بیشتر از لطف و توجه باشد، دوست داشتن باشد یا شیفتگی مثلن، می آید و سر راست یقه ام را می گیرد و بهم می گوید... چه باور مسخره ای! تا همین چند وقت پیش به این که می گویم باور راسخ داشته ام. اما حالا می فهمم هیچ کدام سیگنالهای ارتباطی من به آدم نرفته. همان روزی که دوستی حرفی زد و ریسه رفتم از خنده ی ذوق و برگشت بهم گفت" اگر یه دختر دیگه بود الان نه تنها خودشو می زد به اون راه که بحث رو هم عوض می کرد" شستم خبر شد که پس اون وقتی که نه گفتم و فلانی جدیم نگرفت، ان دفعه که زود گفتم :"چرا که نه! آره!" و طرف ول کرد رفت یا همه ی صحنه های مشابه دیگر هم لاجرم از همین جا آب می خورد. چند وقت بعدترش ضربه ی نهایی وارد شد. وقتی رفیق عزیزی برگشت گفت دوستت داشته ام ونفهمیدی!
بماند این داستانها! آدمهایی که من را از نزدیک می شناسند همیشه متهمم کرده اند به استقلال طلبی بی حد و حصر! تقریبا هیچ رابطه ی عاطفی ای را به سر انجام نرسانده ام. حالا می فهمم که من از ابتدا الفبای ارتباط را بد یاد گرفته ام. فرصت سیاه مشق نداشته ام. عشق تین ایجری از سر نگذرانده ام. تب تند بیست ساله گی نداشته ام! موازی کاری نکرده ام... همه چیز برای من جدی شروع شد بی مجال اشتباه! حالا در این سن و سال وقتی می بینم آدمها می آیند نزدیک و بعد دور می شوند دیگر بهت زده نمی شوم. من الفبای رایج ارتباط را نمی دانم . انگار کسی هم زحمت یاد گرفتن الفبای ارتباط با من را به خودش نمی دهد. هر چند سخت نیست. حرف اولش صراحت است.من ایما و اشاره های رایج را نمی دانم. به وقت نباید می خندم و دلم که برای کلام محبت آمیزی غش رفت صریحن اعلام می کنم. نه اگر گفتم قاطع است و دلیل دارد. حریم دارم اما گارد نه! دیگر فرصتی برایم نمانده که راه و رسم نه زنانه گفتن یاد بگیرم و محبت آدمها را نخ ببینم و رسم با دست پیش کشیدن و با پا پس زدن تمرین کنم. ترجیح می دهم همانطور بد راه بروم تا راه رفتن خودم هم از یادم برود.

۵ نظر:

شقایق گفت...

e in axe ro... harchi fekr mikonam yadam nemiad ghablan chi bud, zamineye khalie sefid bud aya?

شقایق گفت...

نه شقایق جونم! این الان دقیقن چهار ماهه که اون بالاست! منتها انگار بعضی وقتها لود نمی شه درست درمون!

هوروتات گفت...

چه نوشته ی خوبی ...
چه زندگی سختی ...
چقدر ناراحتم که می فهمم همه نوشته ها و حس هات رو ...

ناشناس گفت...

gahi arezo mikonam kash eshghe nojavani ya tabe tonde 20 salegi dashtam va ya tajrobe karde bodam ke be in roz nayoftam ke hata alfbaye rabete atefi ro ham balad nabasham kash on moghe midonestam in ye janbeye mohem az zendegiye na faghat khodam o gom mikardam toye ketabha kelasha anva va aghsame bimariha marizha donyaye man shod adamaye bimar va bimaestan daneshgah va ketabha va dostaye dokhtari ke poze man ro be khonevadehashon middan va mardi ro pesari ro hargez rah nadadam be dayere ghermeze zendegim dayerei ba ghotri be andaze tamame zendegi harfet ro mifahmam kamel mifhmam kheili az harfat man hamishe khamosh donbal kardam deltangihato ashk rikhtam be paye harfhaye ke az ye jaye ashna miyomad va in neveshte harfe in rozaye manm bod vase hamin mano vadar kan begam nadide dostet daram b manzor heset mikonam bi eghragh va delam mikhast mishod bahat dost basham dar donyaye vaghei ama heif ke nemishe baz miyam be khonat khamosh donbalet khaham kard va merc babate in hame hese khobi ke behem midi ba web loget

شقایق گفت...

خیلی خوشحالم ناشناس جووووونم! خیلی! چقد به این حرفها احتیاج داشتم امروز!