۷ اسفند ۱۳۸۸

آدمهای با معلومات/ آدمهای خوش فکر

من هیچ وقت راستش نتوانستم هیچ چیزی را درست و درمان به حافظه ام بسپارم که جزو محفوظات ذهنیم باشد. حتا از شعرها هم دست بالا طرحی در ذهنم به جا می ماند و دیگر هیچ. شماره تلفن؟ هرگز! هیچ وقتِ عمرم شماره خانه مان هم یادم نمی ماند. می گویند هم تقصیر من نیست. کارکرد ذهنم این طوری نیست. حسرتی هم ندارم. توی بحث و جدل خیلی سختم نمی شود که وقت وقتش با کوت کردن نمی توانم میخ سفت تری بکوبم. باورم این بوده که ایده ای اگر درست درمان جذب ذهنم شده باشد در چارچوب تجربیات زیسته ام جایش را پیدا می کند و جزء جدا افتاده ای نخواهد بود شناور بین ایده های دیگر. راستش این منتهای آرزویم بوده همیشه وقتی ازکسی چیزی می خوانم که به دلم می نشیند. به پلیجریزم - سرقت ادبی- اما متهمم نکنید. به اسم خودم چیزی را نمی نویسم. این با ملکه شدن یک باور فرق می کند.
از عادتهای بدم هم این است که وقتی کسی زیاد کوت می کند -هر چند به جا و درست- گوشهام دیگر نمی شنوند. دست خودم هم نیست. باید به عینه ببینم که این آدمِ با معلومات که جلوم نشسته ، به همان اندازه خوش فکر هم هست. گرچه هیچ کدام الزامن لازم و ملزوم آن دیگری نیست. هیچ هم نمی فهمم این مرز بندیهای ذهنی من تا کجا قرار است تنها ترم کند از این که هستم. قضاوتم نکنید پس. من آدمهایی که به خودشان نزدیک ترند را به خودم نزدیک تر می بینم صرفن.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

این لبخند را ولی عمومی کن

:)