برگشتی پی آن آدمی می گردی که روزهای نبودنِ در عین بودنت فقط نگاهت کرد و حرفی نزد؛ که مگر بفهمی. ندیدی همان روزها با دست خودم از خرابه هام قطعه قطعه پازل این شقایقی را کنار هم چیدم که می بینی. ساخته که شد رفتم.این همان نیست که آمده ای پی اش و بی دلیل نیست که پیداش نمی کنی. این آدم جدید هیچ چیزش به آن شیفته ی شوریده نمی ماند. منگ می زند و شور و شیدایی آخرین واژه های واژگان دلش هم نیست. دلم غنج می زند برای آن هیات پیش از فرو ریختن.از دست کسی اگر بر می آمد به هم آمدنش کار کسی جز تو نبود...