۱۱ دی ۱۳۸۸

به زبان خودتان

هیچ وقت اصالتی برای این استراتژی قائل نبودم که با هر آدمی باید مثل خودش رفتار کرد. راستش به نظرم این طور برخورد کردن خارج از حوزه ی منطق و عقلانیت بود. باورم بر این بوده که آدمها برای توجه، مهربانی، خشم، خشونت، بی اعتنایی و هزار جور حس دیگرشان منطق و دلیل دارند. باید به حس و حال و هوایشان احترام گذاشت، باید به آدمها فرصت داد.
اما انگار باید مجالی بدهم به خودم برای تمرین این استراتژی! وقتی با آدمهایی طرف می شوی که هرچه فرصت بهشان می دهی همچنان مصر بر ماندن در کوچه ی علی چپ اند، یا سکوتت را حمل بر نفهمیدنت می کنند، یا بزرگواریت را نشان ضعفت می خوانند، لاجرم باید چیزهایی را که وقاحتشان عاملش بوده کشید توی رویشان و بهشان فهماند که من هم آن روی سگی دارم که اگر رویش نمی کنم نه از سر ضعف و ترس و ناتوانی که از سر احترام به آدم - بخوانید جمع- ی است که باش مواجهم. اساسن بعضی آدمها را باید اینطوری سر جای خودشان نشاند. به ویژه که جز زبان خودشان زبان دیگری برایشان مفهوم نیست.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

به هیچ وجه سگ نشو. تو اونجوری بشی بازی رو باختی. اونا استادن تو زبون خودشون تو یه جوجه آماتور. فاصله بگیر ازشون و بچسب به ترجمه ت و تو اصول خودت استاد شو
نخست موعظه پیر می فروش این است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنی
:)