آن شب که اشکهام چکیدند روی دستهات و گفتم که دیگر نمی توانم...همان شب که گفتی ذهنت تغزلی شده از پس یک سال فقط شعر خواندن... همان شب که هشت ماه از آن یک سال گذشته بود...همان سپیده ای که از پس یک شب تمام ناشدنی یک واژه ، حتی یک واژه واژه نشد... همان شب تا همین امشب هیچ شعری شعر نشد... تا همین امشب...
بخند ممنوع من
که با هر بوسه، هزار تازیانه می نویسند
فرشتگان شانه ها
که هیچ دستی آن ها را لمس نکرده است
فرشتگان حسود
همه چیز را خواهند نوشت...*
من گرگ خیال بافی هستم/الیاس علوی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر