بعد سه سال که از دفاع ارشدم گذشته، دارم فرایند هیجان انگیز تسویه حساب رو انجام می دم و هی ذوق می کنم که من هنوز تو این دانشگاه دو سال دیگه کار دارم. لذت عجیبیه اینکه بدونی داری تسویه می کنی، یعنی داری میری ، اما هنوز هستی؛ اینجا یی، مال این هوا، درختها، راهروها، تالارها، سلف و بوفه! اما مجبور نیستی پای درس هیچ کسی بشینی و نت برنداری و دلت شور بزنه که باز آخر ترم چه غلطی می کنی. سرخوشیِ یگانه ایه اینکه می دونی بین این کتابها و پای این لپ تاپ توی این تالارها داری کاری می کنی که ذهن همجنس ستونهای قدیمی استادهای این دانشگاه درکش نمی کنن. خوشبختی غریبیه برخورداری از فضای این قدیمی ترین دانشگاه و بری بودن از آدمهاش.
*پای درس یگانه ترین و عزیز ترین استادهام تو همین کلاسها نشسته ام. اما... دو ساله که حتی تابلو اسمشون رو هم از تن این دانشکده برداشتند.
۱ نظر:
حالا كه اين ها رو نوشتي غصه ام شد كه من ديگه نيستم
و تنها باري تو اين 7 ماه گذشته كه دارم به خودم بابت اون آزمون لعنتي فحش ميدم كه منو به اين جا وصل مجدد ميكرد....
ارسال یک نظر