۲۴ آذر ۱۳۸۷

!شرح ما وقع


اول که من اعتراف می کنم که هفته پیش بدجوری رو اعصاب علی جون راه رفتم. مودبانه. محترمانه . با لبخند.
اماامروز! ساعت 13 تا 14 علی جونها و رضا جون با هم شور می کردند. ساعت 14 ما را صدا کردند تک تک! بچه ها نذاشتن من اول یا دوم یا حتی سوم برم به محل مصاحبه ! گفتن: آخر! گفتن می ری اعصابشون رو خورد می کنی!
من گفتم به درک! من فنگی که نباید رو انداخته ام! حالا می بینید! نفر اول که اومد بیرون چهره اش رو که دیدم ، به خودم گفتم ای ول! جیییییگرتو شقایق! کار خودتو کردی!
اما
اما
اینکه من تو جلسه چه شرارتی کردم بماند! که اصلا مهم نیست! حتی اینکه علی جون خوبه اونجوری بهم نگاه کرد که مشخص بود دارن کله کله قند یزدی تو دلش آب می کنن این هم مهم نیست. اصلا اون اتفاقهایی که تو 20 دقیقه ی مصاحبه افتاد مهم نیستند. اتفاق مهم قبل از مصاحبه بود.
منتظر که بودم بالاخره نفر چهارم بشم برم تو و همینطور که داشتم تو دفتر گروه حسب عادت راه می رفتم، ارسلان جون اومد... اومد... خوب! نقطه سر خط!
من امروز بهترین مصاحبه ی عمرم رو دادم.

پ.ن. ندارد!



هیچ نظری موجود نیست: