۸ آبان ۱۳۸۷

سلب مسووليت

دو روز بود به خودم وعده داده بودم که تو جمله ات را تکذیب می کنی. و چقدر صریح و چقدر قاطع و دیگر نمی دانم چقدر چی تکذیب که نکردی هیچ، جمله دیگری هم تحویلم دادی که حالا حالا ها باید بهش فکر کنم. چشم دوختم به همان یک توت فرنگی هم که نخواهم راجع به آن جمله حرفی بزنم. و خوبیش این است که می شود با تو حرف را عوض کرد و تو بی آنکه به رویم بیاوری می گذاری هم که حرف را عوض کنم تا به وقتش دوباره...
و من شقایق آن لحظه زبان شناس نه و این لحظه آری، سعی می کنم به خودم بفهمانم که جمله ای که خوانده ام با آنها که پیشتر شنیده بودم فقط در گزاره مشترکند، نه هیچ چیز دیگر. دلم هم می خواهد چیزهایی را باور کنم. باور کن ! دلم می خواهد چیزهایی را هم فراموش کنم....

هیچ نظری موجود نیست: