۲۴ شهریور ۱۳۸۷

شبانه اول

تمام راه رو پیاده اومدم. باد خنکی میآد امشب. داره پاییز میشه. فصل من. ماه من. روزهای من.
تو راه رفیق پایه ولگردی هام مثل همیشه بام بود. تنها کسی- چیزی که نباید برنامم رو باش هماهنگ کنم. که همیشه هست. تو گوشم می خوند. با صدای بلند.هر بار هم همون یه تک آهنگ رو. یه عالم لذت به جونم می ریخت. پر انرژی و روحیه بودم ساعت 8 که رسیدم تو اتاقم...
اما نمی دونم اونهمه شادی و لبریزی کجا رفت یک مرتبه. تهی شدم به یک باره. بی هیچ دلیل یا توضیحی...

هیچ نظری موجود نیست: