یه دوستی می گفت:"زندگی فیلم ماتریکس نیست که وقتی تو دلت بخواد یه چیزهایی متوقف بشه تاوقتی تو بخوای باز جریان پیدا کنه." اینو وقتی می گفت که شاکی بود از من که به یه زمانی احتیاج داشتم برای احیا کردن خودم. و اون داشت ساعتهای بدی رو می گذروند.
وقتی تو پیله تنهایی خودمون فرو می ریم، یا نمی شنویم یا نمی بینیم آدمهای اطرافمون رو، گاهی اتفاقهای بدی می افته. تماسی که بی پاسخ می مونه، پیامی که بی جواب می مونه، حرفی که شنیده نمی شه، دیداری که ممکن نمی شه، ... همه وقتی به فاجعه و حسرت بدل می شه که یه چیزهایی ناممکن بشه. که فصل اون چیزها بگذره و تو دیگه نتونی با هیچ وعده و چشم اندازی اون حس ها رو برگردونی: نیاز گفتن و خونده شدن در یک لحظه خاص، نیاز بودن یه آدم تو یه لحظه مهم اگر از دست رفت دیگه از دست رفته و اگر مکرر شد مصداق پرهیزه.
این معامله رو زیاد با هم می کنیم. هر روز، هر ساعت، هر لحظه.فراموشی عین مرگه. آدمهایی رو که ادعا می کنیم دوستشون داریم به امان خدا رها نکنیم.که بعدها تو حسرت از دست رفتنشون ماتم نگیریم! برای آدم وانهاده بدترین چیز وعده شنیدنه...
۱ نظر:
این پست از اون نوشته هاست که نباید فراموش بشه و گم بشه... باید همیشه جلوی چشم باشه.
شقایق کاش پست هاتون رو دسته بندی کنید، کافیه پایین ادیتور هر پست جدید، نوع دسته بندیش رو بگید یا انتخاب کنید... ضمنن پست های قدیمی هم قابل دسته بندی هست... این دسته بندی ها بدون اینکه به قالب وبلاگ دست بزنید بطور خودکار به آخر هر پست اضافه میشه، ولی برای اینکه به ستون های سمت راست اضافه بشه باید آستین ها رو بالا بزنید و "کدئین" میخواد... البته بنده هم در خدمتم.
ارسال یک نظر