۴ مهر ۱۳۸۷

اندر احوالات اخیرمان

از خودم می پرسم : "کی عمرت این همه منتظر معجزه بوده ای و کی عمرت این همه معجزه را که از پس هم اتفاق افتاده اند انکار کرده ای؟".
اینهمه ناباوری در من از کجاست؟ اینهمه پرهیز من از دل دادن به حتی آمدن پاییز؟ اینهمه واهمه من از شنیدن صدایی که همین نزدیکی ها به نامی تازه می خواندم . این همه گنگی، این همه بغض ! کسی زبان مرا می فهمد؟

هیچ نظری موجود نیست: