۹ شهریور ۱۳۸۷

زنا / زنا*

گفت وقتی دیدم دیگه هیچ کاری از دستم بر نمی اد با نفرت نگاش کردم و گفتم آرزو می کنم جلو چشمت همین بلا رو سر خواهر و مادرت بیارن و هیچ کاری نتونی بکنی؛
گفت دیدم خون دوید تو صورتش، کتش رو برداشت و از ساختمون زد بیرون
چند نفر از آدم هایی که تو یه همچین شرایطی گیر می افتن اینقدر خوش شانس اند؟ چند نفر از زنهایی که بهشون تجاوز می شه ازش حرف می زنن؟ چند نفرشون شکایت می کنن؟ چند نفرشون خودکشی می کنن؟چند تاشون دچار اختلال روانی می شن؟ چند نفرشون زنده می مونن؟
هیچ مرجعی هست که به این سوالها پاسخ بده؟ هیچ کجا شده تحقیقی انجام شده باشه؟
چند بار شده تو روزنامه ها و مجلات خونده باشیم که چند نفر به اتهام زنای به عنف، یا زنای محصنه اعدام یا سنگسار می شن؛ چند بار شده که از گوشه و کنار شنیده باشیم که معلوم نیست زنه کجا بوده، چی کار کرده که این بلا سرش اومده، چند بار شنیدیم که آدما گفتن کرم از خود درخته
تو قانون برای اثبات زنا یا باید آدم زناکار 4 بار تو 4 تا محکمه اعلام کنه که من به فلان کس در فلان جا تجاوز کردم، یا آدمی که بهش تجاوز شده باید 4 تا شاهد مردعادل یا سه تا شاهد مرد ودوتا زن و یا 4 شاهد زن و دو شاهدمرد عادل داشته باشه تاحرفشو بپذیرن. (این که دیگه می شه پورنوگرافی زنده، نه صحنه تجاوز) . دارم به اون زنهایی فکر می کنم که تو حریم مقدس! زندگی زناشویی تو تخت تاجدار دونفرشون بهشون تجاوز می شه و صداش رو در نمی ارن... یادم هست اون عروسی که روز بعد از عروسیش ،مات ،با مچهای کبود که با کلی النگو پنهانش کرده بودن کادو های عروسیش رو می گرفت
جالبی ماجرا این جاست که تو کتابی که دارم راجع به ریپ می خونم و مال سال 2007 همین چیزها رو می خونم. اونجا هم از محکومیت مضاعف زنی که بهش نجاوز شده حرف می زنن
*همه جا انگار قصه حوا اعتبارش بیشتر ازواقعیت جاریه
کلمه اول عنوان را با کسر ز و کلمه دوم را با فتح ز بخوانید

۱ نظر:

ناشناس گفت...

آقا ! وجود پاک مرا چند می خری؟»

- « به به! چه چشم ناز و قشنگی! چه دختری!



چرخی بزن ، ببينمت آيا مناسبی

یا نه شبیه کولی دیروز، لاغری !



اسمت چه بود؟ اهل کجايی؟ نديدمت! ...»

دختر، هراس، دلهره: «ها ؟ چی؟ بله! ... پری!



اهل حدود چند خيابان عقب ترم »

- «نزديک نانوايی سنگک ؟» - « نه ! بربری »



چيزی به مرگ دامن پاکش نمانده بود

زير نگاه هرزه ی يک مرد مشتری



- « کمتر حساب کن» ... وَ موبايلش : « الو! بله !»

- «امشب بيا به خانه ی آقای اکبری»



- « زن هم مصيبت است! بله! چشم! آمدم !

هی گفت مادرم که چرا زن نمی بری!»



از خير او گذشت و فقط گفت: «حيف شد!

امشب برو سراغ خريدار ديگری»



دختر به فکر نان شبش بود و داد زد :

«حتا مرا به قيمت کمتر نمی خری ؟» ...