۱۱ شهریور ۱۳۸۷

من بو دم و تو

اون روز هایی که فقط من بودم و تو بودی و جلد رنگی نوارهای اسپانیایی،کتاب کوچه و میکروفون؛ اون روزهایی که من بودم و تو و بریز و بپاش های بی حد و حصر؛ اون روزهایی که من بودم و تو بودی و کودکانه گی من؛ اون شبهایی که من بودم و ترس هام و قصه های صمد تو ؛ اون وقتهایی که من بودم و قصه تنهایی های تو؛ اون لحظه هایی که من بودم و نگاه پریشون تو؛ اون وقتهایی که من نبودم و می نوشتی عزیز دلبندم؛ تواون روزها و شبها هیچ فکر می کردی اون خانوم کوچولوی "امید زندگی پردردم" بشه این آدمی که روزهاش بیشتر از چهل و سه تا غروب داره و شبهاش مثل قیر به دست و دلش می چسبه؟

۱ نظر:

ناشناس گفت...

اینها فقط دروغه یک مشت دروغ... مثل اینکه یکی از روی مشق هات نوشته باشه