۵ اردیبهشت ۱۳۹۳

آقایی که تو بودی

خوبی تو  این است که هیچ وقت نشد آنقدر بشناسمت که از چشمم بیفتی. شاید هم  من از چشمت زود افتادم. نمی دانم. گفتی یک جای کار می لنگد و من خوب می فهمیدم تو خیلی جلوتر و تند تر از من راه رفته ای و من هنوز در گیر و دار این بودم که دورت بگردم کمی تماشایت کنم. هنوز راه رفتنم نمی آمد. تو می خواستی پا به پات بدوم. شاید خاصیت عشق باشد. من آرام آرام شیفته می شوم و عمیق. تو لابد شدید و .... جای خالی اش را خودت پر کن. خوبیش این است که گه گدار می بینمت هنوز. رد پات که هست لابد یعنی از چشمت نیفتاده بودم. یعنی تو رفتی و من به گرد پات هم نرسیدم. حس آن روزهای تو که بیقرار بودی و می فهمیدی که وقتش یا الان است یا هیچ وقت دیگر را حالا می فهمم. حالا که پای تعلل و دودلی یکی شبیه آن سالهای خودم حرص می خورم. حق با تو بود. کاش پا به پایت آمده بودم یا شاید همان بهتر بود که ماندم. دست کم تصویر خوبت که همیشه هست. تصویر آدمی که خوب می دانست چه می خواهد. دخترک آن روزها حالا شده آقایی که تو آن روزها بودی...

هیچ نظری موجود نیست: