۱۶ خرداد ۱۳۹۰

mirage

زندگی بین کتابها سخت توهم زاست. توهم شناخت یکیش. آدم حس می کند پیشاپیش حادثه ها ایستاده و به وقت رخداد ها لاجرم بهتر از پس هر ناگزیری بر می آید. لابد بهترین تصمیم را هم می گیرد. آدم کتاب زیسته همیشه نسخه ی آماده ای برای عالم و آدم هم دارد. پر از انتزاع کلمه هایی است که واقعیت زندگی را بی آنکه بداند سراب می کنند، می گویم توهم ، همین است منظورم... سالهاست حکایت زندگی من زیستن کنار این دست آدمهاست. از پدرم گرفته تا استادهایی که به وقتش بتم بوده اند و دوستانی که کلمه هایشان پیشاپیش خودشان به هم وصلمان می کرده. به وقت حوادث همین ها بدترین تصمیم ها را گرفته اند. همین ها بی رحم تر آدمها بوده اند، همین ها ترسناک ترین دشمنان شده اند... خودم؟ مستثنا نیستم. هر چه بوده فقط افتخاری به خوانده هام نکرده ام. هیچ کدام این برگه هایی که شاهد ذوق بی حد و حصر من بوده اند وقتش رفاقتی نکرده اند. تلخ تر کرده اندم با دور نشانده اندم از شادی خطر کردن و لغزیدن و شکست خوردن. همه‌ی اینها را گفتم که بگویم کتابها حاشیه ی امن زندگی اند. اگر به زدن به قلب زندگی تشجیعمان نکنند به هیچ نمی ارزند...

هیچ نظری موجود نیست: