۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۰

به تو دست می سایم و جهان را در می یابم...

8 سال عمرت را اگر دانشجوی زبان شناسی باشی لاجرم مهمترین حساسیت زندگیت می شود کلمه ها. دغدغه ی زندگیت ادبیات که باشد لابد " کلمه ها خانه‎ی ما هستند" می شود برایت حکم وحی منزل. من این همه سال به حکم دلم گفته ام که دنیام بشود عین چینش واژه هام. می دیدم هم که این دنیا چه لرزان و آشوب زده ایمانم را به بازی می گیرد. آدمهای کلمه بی باورتر آدمهای زندگیم بودند. بی مهر تر و بیگانه تر از همه آنهای دیگر. و حالا می بینم چه ثمر از آن همه که من گفتم که جهان به محور خواست من بچرخد. تیشه به دست همان آدمهای کلمه بود...
بی ایمانی کار من نیست اما. این روزها دنیا تجسد واژه های دلخواسته ی من است کنار تو. این روزها من از منت معنای هر واژه بر سرم رهام و تو به حکم چشمها و دستها و بوسه های بی دریغ، از هر چه گفتن بی نیازم می کنی...

۳ نظر:

شقایق گفت...

خوشحالم که دوباره نوشته هاتو می خونم :)

Unknown گفت...

چقدر خوش حالم که اینجا را پیدا کردم. از آنهایی هستی که باید حتما بخوانمشان. عاشق ادبیاتی و رشته ات زبان شناسی است. این یعنی یک دنیا احساس مشترک. چقدر پست هایت را دوست داشتم. مخصوصا پست های خردادی ات را.

شقایق گفت...

مرسی یلدا جان! خوش اومدی به اینجا!