۱۹ آذر ۱۳۸۹

شکوائیه

نشسته ام نسخه ی چاپ شده ی داستانی که ترجمه کرده ام - کلارا/ شرم نوشتن/ انتشارات نیکا- را می خوانم. سطر اول را زیر سبیلی رد می کنم. می رسم به جمله هایی که تیغ سانسور بهشان گیر کرده یا قرار بوده گیر کند و دوستان ویراستار لطفشان شامل حالم شده و پیشاپیش دستی به لطف انگار به سر و گوش کارم کشیده اند. دلم به درد می آید وقتی حق را به خواننده می دهم که من مترجم را بد سلیقه و کج ذوق بداند در انتخاب معادلها. وقتی عشق بازی را "عشق ورزی" می خواند و سینه را "اندام". خودم را محق نمی دانم. پیشاپیش وقتی کارم را دست ناشر سپرده ام پذیرفته ام که جرح و تعدیلش کند مبادا که تیغ وزارت سانسور بهش بگیرد. گلایه اما به جاست که چرا سرویراستار مجموعه - پویا رفوئی- که بیش از ما دستی به آتش دارد، خودش را ملزم به اعلام اصلاحیه به مترجم نمی داند.
بهترین تصمیمی که می توانم بگیرم این است که تا روزگار بهتر، دل بدهم به خوانده شدن ترجمه هام در فضای باز تری که جنسش از کاغذ نیست. کرامت مترجم به درک، حیف اثر که سلاخی شود.

هیچ نظری موجود نیست: