۹ مهر ۱۳۸۹

فقط کمی

امروز صبح که زنگ زد صریح گفتم که حرفهای دیشب دلخورم کرده، گفتم هم که این قدر این روزها پوست تنم نازک شده که هر حرف ساده ای مثل تیغ عمل می کند: می دَرَد، زخم نمی زند. درک کرد، فهمید . خوبیش این بود که فقط گفتم : ببین! من برای تو نباید توضیح بدهم که!تو که خودت می دانی. و خودش می دانست. خودش می داند. گوشی را که قطع کردم دلم سبک شده بود.
دلم نمی خواهد خودم را توجیه کنم. آدم گندِ لوسی هستم. اما این چند وقت مدارا لازمم. نمی دانم تا کی. اما می دانم احتیاج دارم به اینکه کمی بار بعضی مسوولیت ها و انتظار ها را زمین بگذارم. کمی فقط درسم را بدهم و از موسسه بزنم بیرون، کمی فقط سرم را بکنم توی کاغذ پاره های تز و داستان و ترجمه، کمی گاهی یله بشوم و اجازه اش را داشته باشم، گاهی سگ بشوم و پارس کنم ولی تنبیه نشوم، گاهی اشکم بیاید بی اینکه نگران قرمزی و پف چشمهام باشم. پوست تنم نازک شده... مدارا لازمم...

۳ نظر:

کف دست گفت...

زار بزن ، اگه من چیزی گفتم ، نامرد باشم

دانشمند گفت...

آدم تمرین ِ مدارا میکنه، بعد یه شب خل میشه، کف ِ دستشویی که نشسته، توی صورت طرفم که پای تلفن نمیتونه نیگاه کنه، همه چیزو میگه، دو هم میذاره روش، همه چیز رو به گند میکشه

panjaryman گفت...

"اجازه اش را داشته باشم، گاهی سگ بشوم و پارس کنم و تنبیه نشوم"... تورو خدا این چی بود این وسط خواستی؟!؟
‎:))))