۸ شهریور ۱۳۸۹

قحط الرجال؟ استغفر الله!

اسمش حسادت نیست وقتی تمام قد می سوزم که می بینم آدمی تکیه زده به صندلی مدیریت جایی که هیچ استحقاقش را ندارد، آدمی که قرار است امضایش سرنوشت پژوهشی من را تعیین کند. از حسادت نیست حرص خوردنم وقتی می بینم آدمی هنوز نتیجه ی قبولی دکتری اش نیامده برایش توی دانشگاه سراسری کلاس می گذارند برود تدریس کند به عنوان هیات علمی. از حسادت نیست تلخ شدنم وقتی می شنوم کسی به واسطه ی نام پدرش هنوز دفاع نکرده می شود مدیر گروه یک دانشکده ی اسم و رسم دار. نه! اسمش حسادت نیست وقتی فریاد می کشم از دیدن آدمی که نصف من سابقه ی کار ندارد اما چون متاهل است جای من را دو دستی تعارفش می کنند، حسادت نیست... حسادت نیست... بی عرضه گی من است در اینکه وقت وقتش آنقدر جرات نداشتم که تن بسپارم به جریان های جاری. خشم من از بی دست و پایی خودم است...

۲ نظر:

پیازچه گفت...

به نظر من این پایبندی به بعضی اصول ، بی عرظه گی نیست بابام!

panjaryman گفت...

ای تیزخرامان!
لنگیِ پای من
از ناهمواریِ راهِ شما بود

آگوست ۳۰, ۲۰۱۰، ساعت ۲۰:۲۹


پنجره ی مان گفت...

کاملن میفهمم، برای مورد چهارم شاید بشه کاری کنیم، اگه هنوز دیر نشده باشد، ما در خدمتیم ‎:-D‎