۲۷ خرداد ۱۳۸۹

باد ترانه ای می خواند 1

دلم می خواست
می تونستم ویلن سل بزنم
سرگرمیم تصویرسازی کتاب کودک باشه
شغلم سر تا تهش با کاغذ و طرح و میز نور مربوط باشه
موهام مشکی و لخت لخت لخت باشه و پوستم رنگ خواهرم گندمی
لیسانسم رو به زور گرفته باشم
یه داداش بزرگتر داشته باشم، یه خواهر کوچکتر

ادامه دارد...

۵ نظر:

افرا گفت...

یعنی با مهندس معکوس میشه نتیجه گرفت موهات روشن و فرفریه و رنگ پوستت گندمی نیست؟
اما این بی نهایت گزینه دیگه جلوی پای آدم میذاره

شقایق گفت...

گندمی نه! فرفری آره! اما روشن نیست! خرماییه! مهندسی معکوست تقریبن خوب کار می کنه افرا جون!

افرا گفت...

می دونی من دلم می خواست مسافر کش یه پیکان جوانان بودم. با دست دنده دونه اناری و سیستم پخش خدا. راهنمام درست کار نمی کرد و دست آفتاب سوخته مو از پنجره می اوردم بیرون که راه بگیرم از ملت. صبح تا شب هایده گوش می دادم بعد یه روز که بیهوا از تو اینه عقبو نگاه می کردم می دیدم ... اصلا ولش کن

شقایق گفت...

قصه اس افرا... بنویسش!

parto گفت...

کاش...