۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۹

تا ترسو نباشم...

اینجا نوشتنم یک دلیل بیشتر ندارد جز اینکه عمیقن باور دارم" شخصی، سیاسی است"! یک سال و نیم است هزار جور لیبل را بر تن این قاب و خودم تحمل کرده ام! شاید شنیدن یکیشان آن هم از نزدیک ترین آدمها کافی بود تا برای همیشه قید نوشتن را بزنم. من اما آنچه هستم را بیشتر از استعداد و پشتکار، مدیون لجبازیم هستم. خیلی پیشتر از اینکه بتوانم تحلیل درستی از زندگی و آدمها داشته باشم کلاه کلمنتیس را خوانده ام و این جمله توی ذهنم ماند که همان چیزهایی که در لایه های بالای سیاسی رخ می دهد در زندگی خصوصی نیز اتفاق می افتد. همان روابط قدرت و همان سلطه و انقیاد. هر کنشی هر چند فردی و شخصی، واجد معنای اجتماعی است و قدرت - قلب سیاست- در شکل کوچکترین رفتارهای سلطه آمیز در نزدیک ترین روابط رسوخ می کند و از همانجا بسط پیدا می کند در ساختارهای کلان و تاثیر و تاثرها آغاز می شوند. آرمان زندگی من برابری نیست! استقلال است برای تعیین معیارهای سنجش نه برای مقایسه شدن با آنها! اگر اینجا فریاد زدم از بازجویی شده ای که خود ناخواسته پلیس مخفی می شود و بازجویی ام می کند، اگر از دایکاتمی ذهن خودم و دیگرانی نوشتم که این یا آنم می دانند، اگر از تنی گفتم که کلمه می شود و زبان، اگر از ترس هام نوشتم یا عاشقی های یک شبه ام حرف زدم، پی موجی راه نیفتاده ام!دغدغه ی به دوش کشیدن کشکولی پر از حرفهای مردپسند با من نبوده! فقط سعی کرده ام ترسو نباشم و این با ترسیدن فرق می کند. من ترسیده ام! زیاد! می نویسم که ترسو نباشم. و می دانم بار ترس خیلی از آدمهای دیگر را هم بر دوش می کشم. ناشناسهایی که کامنت می گذارند، آنهایی که لایک می کنند و آنهایی که متهمم می کنند. هستم که هر ترس و خلوت سیاسی شده ی به اجبار مسکوت را بر ملا کنم. دیگر نپرسید چرا می نویسی و چرا وبلاگ؟

۲ نظر:

arash گفت...

mishe fonte matn ro avaz koni?kheili aziat mikoneh moghe khoondan.

月光 گفت...

کسانی هستند که به خاطر ترسشون از اندیشه ی دیگران اونها رو از نوشتن می ترسونند. چرا ما اونی باشیم که می ترسه؟