تمام مدت که نشسته بودم و حواسم جمع حرفهای رفیقم بود که داشت از فیلم می گفت ، نگاهم می لغزید روی چهره ی دو تا دختری که میز کناری نشسته بودند و داشتند حرف می زدند. نمی شنیدمشان. اما نگاههاشان به هم وقت حرف زدن، خنده هاشان، قهوه خوردنشان، سیگار کشیدنشان عجیب حسادتم را تحریک می کرد. غبطه نبود. حسادت محض بود. از آن دست حسادتها که دلت را به آشوب می کشد. از آن دست حسادتها که از نداشتن نیست فقط. به خاطر از دست دادن است.
دیده ام که گاه چنان رفاقتی بین دو دختر شکل می گیرد که رو دست بزند به تمام دوستی های آرمانی بین مردها توی فیلمهای کیمیایی. اما راستش هیچ وقت ندیدم این دوستی ها همانطور پیش برود که باید. قصد قیاس ندارم. نمی خواهم تفسیر جنسیتی بکنم از این ماجرا. مدتهاست باورم را به جنسیت /gender/ به عنوان یک فاکتور تبیین کننده از دست داده ام. تجربه ی رابطه ی رویایی الف و سین که همسایه ی دیوار به دیوار من بودند با حسادت نامزد سین وتصمیم سین به فداکردن الف به خاطر آرامش مردش تراژیک ترین پایان دوستی ای نبود که همیشه به من امید می داد در این زندگی چیزهای ناممکنی هم ممکن اند. حسادتهای کودکانه، حس های مالکیت ابلهانه، رقابت های مبتذل و بی اعتمادی های پارانویایی به خاطرمردها، همه و همه پایان های متصوری بودند بر دوستی های دخترهایی که می شناختم. آخرین تجربه ی خودم از دوستی که حریف شبهای مستی ام بود، ختم شد به یک فیلمفارسی آبگوشتی تمام عیار.
بگذارید رو راست باشم. از اینکه اینجا هیچ دوست دختری ندارم که عصری مثل عصرهای این روزها که این همه سنگین و تلخم برش دارم بروم ولگردی و کافه نشینی و شیطنت خیلی درد به دل دارم. آخرین رفیق این طوری ام که پایه ی گپ و گفت بود و فاصله و نزدیکی را خوب می فهمید، ده ماه است از ایران رفته. بی انصافی نمی کنم. بین دوستهای پسرم آدمهای نازنینی هستند که بی دریغ برایم بوده اند. اما گاهی نداشتن دوست ِدختری که بشود باش رفت خرید لباس زیر و کتاب و خنده های سرخوشانه ی بلند سر داد از سرکار گذاشتن پسرها ، دوستِ دختری که پایه ی آه و ناله و اشکهای بی دلیل و خنده های تمام نشدنی ات باشد تا خود صبح ، رفیقی که هنگ اور صبحت را شریک باشد، رفیقی که بشود باش نشست به اپیل کاری و جیغ جیغ کردن از درد، دختری که بشود باش صحنه های عشق بازی فیلم محبوب را بارها و بارها دید و آه کشید و دلقک بازی دراورد سخت برایم سنگین است. و این نه به خاطر نداشتن که به خاطر از دست دادن است...
پ.ن. اعتراف می کنم این پست علاوه بر دردل ، فراخوانی است برای پیدا کردن یک دوست!
دیده ام که گاه چنان رفاقتی بین دو دختر شکل می گیرد که رو دست بزند به تمام دوستی های آرمانی بین مردها توی فیلمهای کیمیایی. اما راستش هیچ وقت ندیدم این دوستی ها همانطور پیش برود که باید. قصد قیاس ندارم. نمی خواهم تفسیر جنسیتی بکنم از این ماجرا. مدتهاست باورم را به جنسیت /gender/ به عنوان یک فاکتور تبیین کننده از دست داده ام. تجربه ی رابطه ی رویایی الف و سین که همسایه ی دیوار به دیوار من بودند با حسادت نامزد سین وتصمیم سین به فداکردن الف به خاطر آرامش مردش تراژیک ترین پایان دوستی ای نبود که همیشه به من امید می داد در این زندگی چیزهای ناممکنی هم ممکن اند. حسادتهای کودکانه، حس های مالکیت ابلهانه، رقابت های مبتذل و بی اعتمادی های پارانویایی به خاطرمردها، همه و همه پایان های متصوری بودند بر دوستی های دخترهایی که می شناختم. آخرین تجربه ی خودم از دوستی که حریف شبهای مستی ام بود، ختم شد به یک فیلمفارسی آبگوشتی تمام عیار.
بگذارید رو راست باشم. از اینکه اینجا هیچ دوست دختری ندارم که عصری مثل عصرهای این روزها که این همه سنگین و تلخم برش دارم بروم ولگردی و کافه نشینی و شیطنت خیلی درد به دل دارم. آخرین رفیق این طوری ام که پایه ی گپ و گفت بود و فاصله و نزدیکی را خوب می فهمید، ده ماه است از ایران رفته. بی انصافی نمی کنم. بین دوستهای پسرم آدمهای نازنینی هستند که بی دریغ برایم بوده اند. اما گاهی نداشتن دوست ِدختری که بشود باش رفت خرید لباس زیر و کتاب و خنده های سرخوشانه ی بلند سر داد از سرکار گذاشتن پسرها ، دوستِ دختری که پایه ی آه و ناله و اشکهای بی دلیل و خنده های تمام نشدنی ات باشد تا خود صبح ، رفیقی که هنگ اور صبحت را شریک باشد، رفیقی که بشود باش نشست به اپیل کاری و جیغ جیغ کردن از درد، دختری که بشود باش صحنه های عشق بازی فیلم محبوب را بارها و بارها دید و آه کشید و دلقک بازی دراورد سخت برایم سنگین است. و این نه به خاطر نداشتن که به خاطر از دست دادن است...
پ.ن. اعتراف می کنم این پست علاوه بر دردل ، فراخوانی است برای پیدا کردن یک دوست!
۱۹ نظر:
... همممم ...
چی میشه که اینطوری میشه؟ ... :(
بده که آدم ببینه یکی هم اسمش، کمبودی از جنس خودش داره ...
شاید الان اولین باریه که آرزوی دختر بودن میکنم!!
با اینکه تاکید می کنم دوستی نمی تواند و نباید جنسیت بشناسد، اما تمایل خود را به اجابت فراخوانی ات اعلام می دارم
ما در خدمتیم خانوم! اعتراف می کنم این اعلام آمادگی در نتیجه ی همین حسه! و از آونجا که این دوستی های دخترونه ی با سر و صدا و بستنی و هر و کر داره به سرعت برق و باد نایاب می شه، از داشتن دوست تازه بسیار بسیار خوش وقت خواهم شد. نقطه!
بیا با هم دوست بشیم
هستم.
هی
منم دوستت میشم خب
:)
اینم کامنتم تو گودر زیر پست شما
:
چه خوشگل بود
من هیچ دوست دختری ندارم
انقد نامردی دیدم از به ظاهر رفیقام
خط کشیدم دور همشون
خوشحالم به نوعی
ولی وقتی تو کافه ها از این مدل رفاقتای توصیف شده میبینم دردم میاد
حسودیم میشه
هستيم هستيم هستيم
خواهر من...اگه دوس پیدا کردن به همین آسونیا بود که...!
کار ظریفیه...مستلزم صرف وقت و تحمل زیاده ...باید بذاری "خود به خود" به وجود بیاد...!
بیا دوست شیم دیگه خوب نمیای دیگه
قطعا جنسیت کوچکترین نقشی در دوستی ها ندارد.کما اینکه آقایون اطراف ما به گروه دوستان 5-6 نفره مون غبطه میخورند.حسم این بود که طعم دوستی خالص رو چشیدی که کمبودش رو حس میکنی .بهرحال اگه دوست داری وخودت هم پای دوستی بی غل وغش هستی خوش آمدی...
خب فکر می کنم باید این کامنت توضیحی رو بنویسم. این ایمیل منه
vagooye@gmail.com
دیروز ندیدم کنترل روی کامنت ها فعاله و خب جرات نکردم انقدر پابلیک ایمیل بذارم، ولی وسوسه س داشتن دوست تازه انقدر عمیقه که برگردم و یه راه به درد بخور تر واسه ارتباط ایجاد کنم.
لطفا اینو خصوصی نگه دار، یا دیلیت کن. هر جور مایلی!
:-)
من شخصا از تاثیر دوست به عنوان مسکن خسته ام ... از تاثیر دوست به عنوان سرگرمی شرمگین می شوم ... ( و شده ام ) ... بارها به این مسکن احتیاج داری اما اون مسکن ( دوست ) چون خودش یه آدمه برای خودش برنامه ریخته و رفته ببینه می تونه یه مسکن دیگه ای - آدمی رو - برای خودش دست و پا کنه ! ... این " دست و پا " کردن ها رو از نزدیک می شناسم ... دست و پا کردن دوست ... دست و پا کردن همسر که پیله نباشد ولی بتوانی هر وقت دلت خواست پیله باشی ... دست و پا کردن همخانه که اندازه ها را هم بلد باشد رعایت کند ... دست و پا کردن آدم ماشین دار که بشینی و پهلوش و مسئولیت فرمان را به او بسپری و خودت از پنجره بیرون را نگاه کنی ... دست و پا کردن رفیق سواد دار که با یک اس ام اس برایت عبارتی را ترجمه کند و چیزی را به یادت بیاورد ... دست و پا کردن رفیق دی وی دی دار که هاردت را ببری پیشش و پر برگردی ... دست و پا کردن رفیق سفر برو ... دست و پا کردن رفیق مارک شناس و با سلیقه ... دست و پا کردن رفیق بانمک ... در دل هر "فون بوک "هزار نکته باریک تر زموی و هزار باده ی آماده ی خوردن است !! ... و همیشه در انتها بعد از دست و چنگ انداختن ها به این دوست و آن دوست مایوسانه با خودم گفتم :
شعری بخوان که با آن رطل گران توان زد
...............
تو این کامنت یه مقدار حس ناخوشایند هست و نمی خوام این حس مسری و منتشر شه ... اگر نمی رنجید و فرض بر امیری و فرمانروایی از جانب بنده حقیر نمی کنید و این خورده حساسیت بنده بر شما گران نمی آید این را هم عمومی نکنید .
..................
ببخشید ...
این هم یک لبخند که خوب دقت کنید و خوب خیره شوید می بینید که چشم هایش غمگین است:
:)
سلاااااااااااااااااام
من كه كلي پايه ام!
سيگار كه نه ولي گپ و گفت را هستم
ناشناس جان! با خودم کلی کلنجار رفتم ولی نتونستم این یکی رو منتشر نکنم. از بس دوست داشتم این کامنت رو!
من دوستت می شم بیا بریم هیج ببینیم
بحث داره جالب می شه، این دست و پا کردن رو جدی جدی قبول دارم. آدم هایی هستن توی زندگی آدم که فقط برای همین شماره ها و ایمیل هاشون ثبت می شه، ولی آدمایی هم هستن که برای خوشحالیشون به هوا می پریم و برای غصه هاشون تا صبح نمی خوابیم آدمایی که وقتی می رن انگار یه تیکه از آدم کنده شده. آدمایی که آدم همیشه چشم انتظار دیدنشونه، نه که رابطه ی «احساسی» ای در کار باشه، آدم همیشه منتظر یه خوش گذرونی دراز از ظهر تا شب و یه خل خلی حسابی با اوناست. آدمایی که آدم همه ی کار و زندگی و گاهی حتی مسئولیتش رو ول می کنه که باهاشون باشه و می دونه با هر اس او اسی جواب می شنوه. نه که این جواب همیشه یه شونه برای گریه کردن باشه، گاهی یه «اوهوم» ساده یا مثلا حتی «برو سر کارت نق نزن» تشرناکه. این آدمان که وجودشون ارزشمنده.
در عجب می شوم از استقبال از این پست و در فکر فرو میروم از احساس مشترک نداشتن یک دوست اصل و اوریجینال که نمیدانم چرا یافت می نشود و این احساسات پر از آه و درد را باعث.
من آنبه که با شبه درون آینه دوستیم بس باشد لیکن اگر روزی جایی در صبح دل انگیزی دیدمش دستهایم آویز می شود بر دامنش.....
هی
ارسال یک نظر