۲۱ فروردین ۱۳۸۹

تلخ

حوصله ی جفتمان سر رفته بود از مریضی داداشه و کشداری روز مزخرف تعطیلی آخر تعطیلات. برش داشتم رفتیم ول گردی توی کوچه پس کوچه های لاله. از در که آمدیم بیرون، سیگارش رو روشن کرد. کام اول من تمام قد حسرت شدم. راه رفتیم و در و بی در گفتیم. کله اسبی تلخ خریدیم و سیگار. سیگارش رو روشن کردم. کام اول... دوم... سوم... بهش ندادم. راه رفتیم و کشیدیم و کله اسبی خوردیم تا تلخی دهنمان هم شد عین خودمان... و اینطوری شروع شد باز...
چه لذتی رو از خودم دریغ می کردم...

۱ نظر:

فرناز گفت...

این تو و داداشت بودین یا من و داداشم؟!