۱۲ فروردین ۱۳۸۹

مهارتی که ندارم

هیچ نمی فهمم وقتی یه دوستی حالش بده چی کار باید بکنم. تنهاش بذارم؟ برم پیشش ؟بذارم حرف بزنه فقط؟ باش همدردی کنم؟ از موقعیت مشابه بگم؟ بهش راه حل بدم؟ دور بشینم نگاهش کنم؟ دلقک بازی در بیارم؟ باش بحث کنم؟ ببرمش به زور بیرون؟...
می دونم هر آدمی یه لمی داره. هر حال بدی یه راهی داره. اما اونقدری که من دست و پام رو اینطور وقتا گم می کنم به نظرم میاد بدترین کار ممکن رو کردم. اینه که اغلب فقط می شینم نگاه می کنم و منتظر یه سیگنال می مونم. بدیش اینه که آدمایی که می دونن حال این وقتای منو و بهم سیگنال می دن خیلی کمن. اینطوراس که من همینطور می شینم نگران و نگران! بی اینکه بتونم قدم از قدم بردارم . بدون اینکه اون آدمه بفهمه چقدر فکرش بودم. چقدر دلم پیشش بوده.

۲ نظر:

شقایق گفت...

آخ...
مهارتی که ندارم.

خانومه سیب گفت...

من منتظر می مونم تا خودش بیاد طرفم (: