کفپوش پارکت آن کتاب فروشی، کفش های پاشنه دار من و آن آهنگ نرم خولیو، و تو کنارم! کافی بود برگردم... نگاهم کنی... یادم برود آنجا کتاب فروشی است، که دستت را بگیرم و تا ته آهنگ بات برقصم ...
یه همچین موقعیتی، جای آهنگ بگیر یه کتاب خاطره انگیز، دستش سر خورد رو کمرم، دستم رفت رو شونه هاش، آقای محترم کتابفروش گفت: "اینجا جاش نیست آقا، از هم فاصله بگیرین". کلماتش دقیقا همین بود: از هم فاصله بگیرین.
کتاب فروشی محبوبم بود، و دیگه توش پا نخواهم گذاشت.
۲ نظر:
چقدر زیبا بود این ناژو جان
یه همچین موقعیتی، جای آهنگ بگیر یه کتاب خاطره انگیز، دستش سر خورد رو کمرم، دستم رفت رو شونه هاش،
آقای محترم کتابفروش گفت: "اینجا جاش نیست آقا، از هم فاصله بگیرین". کلماتش دقیقا همین بود: از هم فاصله بگیرین.
کتاب فروشی محبوبم بود، و دیگه توش پا نخواهم گذاشت.
ارسال یک نظر