۱۱ اسفند ۱۳۸۸

پووووووف

کفپوش پارکت آن کتاب فروشی، کفش های پاشنه دار من و آن آهنگ نرم خولیو، و تو کنارم! کافی بود برگردم... نگاهم کنی... یادم برود آنجا کتاب فروشی است، که دستت را بگیرم و تا ته آهنگ بات برقصم ...


۲ نظر:

ترسا گفت...

چقدر زیبا بود این ناژو جان

شقایق گفت...

یه همچین موقعیتی، جای آهنگ بگیر یه کتاب خاطره انگیز، دستش سر خورد رو کمرم، دستم رفت رو شونه هاش،
آقای محترم کتابفروش گفت: "اینجا جاش نیست آقا، از هم فاصله بگیرین". کلماتش دقیقا همین بود: از هم فاصله بگیرین.

کتاب فروشی محبوبم بود، و دیگه توش پا نخواهم گذاشت.