دوست داشتن های بی جسم، رابطه های محکوم به فنا را رقم می زنند. لازمه ی هارمونیِ دو سر رابطه با همه ی نا هماهنگی اشان این است که گاهی زبان بی کار باشد و این یعنی بی واسطه مواجه شدن! مشاجره ها را گاهی باید سپرد به جدال تن ها، دوستت دارم گفتن ها را به سرانگشتان و خواب موها، نگرانی ها را باید ریخت در نی نی مردمک ها، پرپر زدنها را در به آغوش کشیدن های وقت و بی وقت، دل خوری ها را در بی میلی دستها... همه اینها را اگر سپردی به زبان که ناتوانی اش گفت و گو ندارد، از پسش ناموزونی جلوه می کند. وقتِ نگرانی، صدای پشت خطت همه اش حامل غرغر می شود و دوست داشتنت تکرار مکرر یک جمله ی ساده ی دستوری. همین طور هاست که وقت درد یا شادی، وقتی منفک از بافتی، فهمیده نمی شوی و به دل می گیری و باز تکرار از پس تکرار. " تو هم نمی فهمی! آنروز ندیدی! آن شب نشنیدی!" سرآغاز همه ی دردسرها و بریدن ها و چشم گرداندن هاست برای گوشه چشمی نگاه هم درد.
پ.ن:این ها که می گویم تجویز تن نیست برای استمرار رابطه.همه ی المانهای یک رابطه ی خوب را بگذاریم کنار، این نوشته در حکم تفسیری است از آزمون یک متغیر.
۴ نظر:
موافقی مبنایی تر در عناصر بقا یک رابطه کندوکاو کنیم ؟
شما عزیز مایی و بنده نمی خواهم یکباره چندصد کلمه بریزم اینجا و ملولت کنم .
اين نوشته معركه است
پر از حقيقته
ناشناس عزیز!پی نوشت این پست به این مساله اشاره داره. ولی به نظرم این که نوشتم از بنیادی ترین المانهای یه رابطه است.
خوشحالم که دوس داشتی این رو رعنا جان!
جای خالی این بیواسطگی کمابیش همیشه وجود خواهد داشت چرا که گویی گریزی نداریم از به "مفهوم" در آوردن و کمتر حاضر به پذیرش خطر بیواسطگی هستیم. بیواسطگی خطر است زیرا زبان ندارد و در همان بافت همدلانه معنا مییابد و بنابراین ترس از "نامفهوم" شدن بیواسطگی چندان هم بیجا نیست و از این روست که به رغم توجه و میل به رابطهی بیواسطه، صد افسوس که باز هم زبان میگشاییم و سکوت را میشکنیم
ارسال یک نظر