۲۹ دی ۱۳۸۸

سفر؟

بعدِ نوار و اکو و معاینه و کوفت دکتر بهم می گه استراحت، آرامش! استرس بی استرس! میگه که باید بری سفر! می زنم بیرون با اشک تو چشمام، پریسا بی خبر اومده نشسته پشت در. نگرانه! خودم رو جمع و جور می کنم، لبخند می زنم. راست و دروغ می گم بهش. میره... من می مونم و دستی که سرد و کرخه! بدنی که ژلیه! راه می رم! هدفونم رو می چپونم تو گوشم! راهم رو کج می کنم برم آموزشگاه رانندگی! بر می گردم... باید برم راستی؟ برم سفر؟ ینی فیلمها رو بردارم، با دوربین، با رمانم،که برم؟ دور شم یه کم؟ خیالها آوار می شن: گزارش سه ماهه رو چه کنم؟ کلاسها رو؟ امتحان آیلتس ماه دیگه رو چی؟ شاگردام؟ اورژانس نصف شب دیشب و حال خراب مامان رو که دیگه نمی شه بی خیال شد! تولد امیر که پنج شنبه است چی؟ جابه جایی پریسا ؟ وااای! اینها همه هست. به خودم استپ نمی دم. آدمی رو می بینم که جمله ی "خودخواه نباش "ِ بچه گی هاش شده مانیفست زندگیش. آدمی که خودش رو هیچ وقت ته صف هم ندیده. آدمی که رابطه های زندگیش رو یک به یک گند زده چون وقت وقتش یادش نبوده که خودش هم هست. وقتی هم یادش آمده دیر بوده، بد بوده، بی موقع بوده... می روم، همینطور می روم و به کادوی تولد امیر فکر می کنم و قرصهای مامان که یادم رفته از داروخانه بگیرم. در خانه ام. باید برگردم دوباره داروخانه...

۳ نظر:

ناشناس گفت...

بنده شخصا بیش از شما احساس می کنم خودم را فدایی این و آن کرده ام اما اخیرا بعد از مروری که کردم متوجه شدم که حتی یک صدم احساس تلخ و شیرینی که از بزرگواری (!) هایم دارم هم کاری برای دیگران نکرده ام . اگر هم کرده ام برای خودم بوده . برای آنچه که در باطن ترین نقطه ی باطن من با آن کارها تغذیه می شده .
باید سخت تر بود.این آخریها یک کارگر داشت درباره قربانی کردن خودش برای بزرگ کردن هفت یتیم برایم می گفت . که خودش را شش دانگ وقف آنها کرده و واقعا این کار را کرده بود. برادرها و خواهرها را عروس و داماد کرده بود و به دانشگاه فرستاده بود وووو ... ما کجاییم آن کارگر ساده با آن هفت یتیم کجا ... توان آدمی بالاتر از این حرفهاست . من نازپرورده ای هستم که یک خاک آلوده شدن برای دیگری برایم زیادی گران تمام می شود.
این را جدی عرض می کنم . یک اندازه کاملا واقعی از میزان "دیگرخواهی های جدی و نیمه جدی تان " بگیرید.
و اما تخریب رابطه هایتان را ناشی از عدم توجه به آنکه با ایشان در ارتباط بوده اید ندانید . خراب شدن رابطه ها در دوران کمک به دیگران بیشتر ناشی از آن می شود که سویه دیگر رابطه اولویت های شما را متوجه نمی شود . همان بهتر که آن آدم ها در مجموعه آدم نباشند. یا او نمی فهمد یا شما به او نگفته اید و پنهان کرده اید . یا تعلل از او بوده یا از شما . خیلی دخلی به خود عمل " دیگر خواهی " ندارد. ایثارهایتان را در بهترین نقطه تاقچه بگذارید و هر روز نازشان کنید و غبار و گردش را بگیرید. خودمان را زخم بزنیم بهتر است تا این لحظات جواهر آسای زندگی را. خدا بزرگ است.

توي اسم وبلاگم ديده مي شه گفت...

سلام
وبلاگ شما رو كاملا تصادفي از قسمت next blog پيدا كردم. يادداشت هاي كوتاه و خواندني. موفق باشيد

علی گفت...

رفتن به سمتِ رفتن
و باز ماندنِ از ماندن
این همه
محدوده ای ست برای حرف زدن
... و حرف زدن محدوده ای برای رفتن