بعضی آدمها روی تن زندگیت رد می اندازند، بگیر مثل خال یا جای بخیه. بعضی هاشان رد بودنشان را جای مخفی ای به جا می گذارند، آنقدری که وقتی با تنت تنهایی دستی رویش بکشی و دردی احضار شود یا حظ کنی که این خال چقدر به این انحنای پنهان جذابیت داده. گاهی جای حضور بعضی آدمها همین طورها توی چشم است. طوری که جای بخیه ی گوشه ی پیشانیت همه را به صرافت پرسیدن می اندازد که از کدام دیوار و درختی بالا رفته ای که با سر خورده ای زمین . یا این بیوتی اسپات را که خیلی هم زیبایی ندارد چرا لیزر نمی کنی مثلن؟ خیلی ها پنهان ها را هم لیزر می کنند، حواسشان هست بخیه جذبی باشد نه گاوی مثلن. من اما همه را نگه داشته ام. باکیم هم نبوده اگر بخیه جذبی نباشد یا بیوتی اسپات مذکور برای آدمِ خلوتِ تنم چندان جذاب نباشد. درست و غلطش را هم نمی دانم. به باورم همیشه آدمی که توانسته روی تن زندگی ام ردی جا بگذارد سزاورارش هست که ردش باقی بماند. به چشم من یا بقیه زشت باشد یا زیبا، فرقی ندارد.
۲ نظر:
آیا این یعنی شما با یادها زندگی می کنید و دلتون نمیاد که تصاویر دلخواهتون از آدمهای دلخواهتون در گذشته رو - با علم به اینکه بهتون صدمه زدن - رو فراموش کنید ؟ آیا شما هم مانند من خیالبافی هستید که بخش تلخ رابطه ها را در ذهنتان ندیده می گیرید و حذف و فراموش می کنید و با تکه های شیرین آن رویاهای رنگی می بافید ؟؟ ... نه ! حتما اینگونه نیست . حتما این ردها را نگه می دارید که یادتان نرود چه بر سرتان آمده ؟
................
در تداول عامه اصطلاح " داغ کردن " معادل همین خط و رد انداختنی است که شما می گوید . از قضا نیم ساعت پیش یاد شخصی بودم که دلبسته شیرینی چهره و صدا و خنده هایش بودم . اما ایشان فردی عصبی و پرکمپلکس بود و در رابظه جدی آدم را دیوانه می کرد. ایشان به توهین آمیز ترین شکل بنده را " داغ کرد " و جای داغش هنوز باقیست . احتمال دارد امروز ایشان را احتمالا در جایی عمومی ببینم. اما بنده ی خیالباف که نمی خواهم درد داغ او را به یاد بیاورم و همچنان وابسته ی شیرینی چهره و خنده او هستم هی سعی می کنم به یاد نیاورم که او چگونه مرا داغ کرد و مثل آدمهای مست به خودم می گویم اگر امروز او را دیدی برو جلو و سر حرف را باز کن و بساط ارتباط را راه بیانداز ... اما یک طرف دیگر وجودم که مست نیست به من می گوید : ابدا !! مواظب رفتارت باش . او آدمی بیمار بود که تو را داغ کرد و خیلی ناتوانی اگر نتوانی جلوی خودت را بگیر کما اینکه اصلا محلت نمی گذارد!
............
من هم داغ او را نگه داشته ام مانند ردی که شما نگه می دارید . اما نه من و نه شما نباید به این داغ و ردها به عنوان لوازم تداعی خیالات شیرین و رویاهای بی حدود و آزادمان نگاه کنیم و جای زخم هایمان را با خیال تکریم کنیم.
جای زخم می ماند تا ما را یاد حدود واقعیت و اندازه هایی که عقل را می سازد بیاندازد تا همان ساده دل و خوابالود قبل از داغ و خط و خال و رد و زخم نباشیم.
نه! من جای زخم هام را دوست ندارم؛ ولی ماله هم نمی کشم روشان. همین طور هر کدام از یک نبرد مانده اند رو تن ام. هیچ کدام شان خراش ِ بازی ِ کودکی نیست اما. همه عمیق و بد منظر! اصلن بعضی ها که دسته ی قداره شان را جا می گذارند رو تن ِ آدم!
ولی به جناب ناشناس نزدیک تر است گمان ام..
ارسال یک نظر