ساده ترین راه شاید این باشد که چیزهایی را ناگفته بگذارم. فضاهای ذهنی ام را خصوصی نگه دارم و لبخند بزنم و بگذارم این خشونت، ذهنم را فرسوده کند و پیش تو همان دخترک شاد باقی بمانم که می شود باش از همه چیز گفت و شنید. ساده ترین راه شاید این باشد که پس از این همه فراز و نشیب و این همه دردی که تنها کشیده ام، نرم حالا در چارچوبی - گیرم آنقدرها وسیع که مجال دویدنم باشد- آرام بگیرم و به هیاتی درآیم که می دانی نقشش را خوب بلدم. ساده ترین راه شاید این باشد که باور کنم منِ تنها، فصلش گذشته! به کلیشه ی ما شدن بپیوندم، گذشته ام را بگذارم توی جعبه و بعدها برای جوانی دخترم بازش کنم! ساده ترین راهش شاید این باشد که روی آینده ی تو و خودم حساب کنم، روی کمک پدرهامان، روی پژوهانه ی احمدی نژادی و مدرک همین چند وقت دیگر و تو را گزینه ببینم و انتخابت کنم برای همیشه!
می بینی!اینها همه ساده ترین راه ها هستند. همین ها که دیگرانی که من نیستم و تو نیستی به اتکایش قول جاودانگی به هم می دهند و بعد تر اسمی یدک می کشند و تحمل کردن و - به قول تو -عشق بازی با احترامات فائقه می شود ذات کردیت اجتماعی اشان. من آدم انتخاب های ساده نیستم. تو منِ انتخابهای ساده را تمام این سالها دوست نداشتی. دوست نداری. از اول هم قرارمان این بود که تکرار نشویم، تکراری نشویم. تحمل کن این درد را. از پس این سوختن ها من و تو بهتری سر بر می آورد. باورم کن...
۱ نظر:
من سپاسگزارت ام بابت نوشتن این
ارسال یک نظر