۲ آبان ۱۳۸۸

قفل

بهای اینکه آدمی توی بیست و هشت سالگی لگد بکشه زیر همه اون چیزهایی که جزو دارایی هاو سرمایه اجتماعی اش محسوب می شه چقدر می تونه زیاد باشه؟ اینکه آدمی حس کنه دیگه نمی تونه نفس بکشه آیا توجیه کافی ای نیست برای پشت پا زدن به همه اون چیزهایی که داشتنشون واسه همه ی آدمها تو این سن و سال مایه آرامش خاطره؟

۸ نظر:

ترسا گفت...

28 سالگی که سنی نیست. مهمتر این که سن نفس نکشیدن نیست. جلوی ضرر رو هم که هر جا بگیری منفعته.

پویا گفت...

می فهممت ناژو!این فکر بی اعتبار نیست اگر خیال کنیم طاقتمان طاق شده و دیگر از عهده برنمی آییم.مسأله چیزی بیشتر از دارایی و سرمایه ی اجتماعی است. می خواهی حرکت کنی و تغییر بیافرینی و یکهو می بینی سقف آن قدر کوتاه است که تا کمر راست می کنی و سرت درد می گیرد. واقعاً نمی شود به دلخوشکنک ها و پرت و پلاهای مرسوم متوسل شد و الکی امید داد.

ناشناس گفت...

نفس کشیدن دقیقا یعنی چی ؟

شقایق گفت...

وقتی احساس کنی از هر طرف دیوارها دارن بهت نزدیک می شن اونوقته که می فهمی جریان زندگی چطور منقبض می شه! این وقتاست که نمی شه نفس کشید.

Mr.Moon گفت...

هر ناز که بفروشی من مشتری نقدم /
اینک سر من بستان از بابت بیعانه

ناشناس گفت...

اگه سعی کنی واقعی زندگی کنی و معنا رو از دل واقعیت استخراج کنی و خرج محتوا و صورت رو از هم جدا نکنی اونوقت نفس کشیدن تا مادامی که ریه هایت سالم است و کار می کند چیزی جز نفس کشیدن نیست . شما خیلی در رویا زندگی می کنید.

شقایق گفت...

کدوم رویا آقای محترم. من دارم تو این مملکت ادبیات ترجمه می کنم، که می دونم چاپ نمی شه، موضوعی رو واسه تزم کنار گذاشتم که سه سال به عشقش رو پا بودم. استادی رو ندارم که با بی احترامی خانه نشینش کردن. به جای تدریس تخصصم دارم از قِبَل مدرک لیسانسم روزگار می گذرونم. عشقم رو از سر بند و بست این جامعه ی لعنتی از دست دادم.اینا همش از صدقه سر این واقعیته کوفتیه. همین واقعیتی که شما می گی من ازش دورم. آره دورم. اما نمی تونم نفس بکشم. نمی تونم.

ناشناس گفت...

شما باید به چیزهای خوبی که داری فکر کنی . اگه بخوای به اون استادو اون تز و اون عشق و شغلی که داری فکر کنی اذیت می شی . منم که نیومدم اینجا با حرفام دهنتو سرویس کنم قربونت برم . من دوست دارم تو خیلی هم حال کنی . اما تو خودتو با این چند مورد لعنتی بستی و گیر دادی به این چهارتا ماجرا ... چیز قشنگ تو دنیا زیاده ... یه مدت به مخ خودت استراحت بده . آروم باش . شلوغشم نکن . دفعه دیگه اومدم اینجا باید خوشحال باشی . اوکی ؟