۱۴ مهر ۱۳۸۸

این طور میشه آیا؟

دیشب بعد سه ساعت بحث داغ سیاسی که آخرش از شدت عصبانیت دوتامون وایسادیم - در معنای حقیقی- رو به روی هم و جلوی چشمهای نگران مامان و داداشها به هم کلی بد و بیراه گفتیم، رفتم دوش بگیرم و زیر دوش با خودم عهد کردم دیگه باش بحث نکنم... از حموم که اومدم بغلم کرد و با بغض گفت :" بابا! همه ترسم اینه که مثل من واسه همه عمرت سرخورده بشی! بگذر بابا از این درگیریها..." چشمهاشو هیچ وقت اینطوری ندیده بودم. دلم می خواست بمیرم تو بغلش...

۲ نظر:

p گفت...

لعنت.....

ناشناس گفت...

می خواهیم ، مسیر تاریخ را عوض کنیم،اما سر باز می زنیم از دیدن و شنیدن آنها که تجربه ی جهنمی و هار شهروند خاورمیانه ای بودن را پشت سر گذاشته اند.آنها که پیش از ما کودتا و انقلاب و جنگ را آزموده اند وآنها که که خاکستر را خاک خواسته اند و نشا کرده اند.می تپیم هنوز و
تلخ است همه ی ی این روزها برای آنها که می دانند " هر نسلی درست از همان نقطه ای آغاز می کند که نسل پیش از خود"کاش از شر این بختک تاریخ رها بشویم.می خواهیم فراموش کنیم، رام نمی شود یاد.این چیزها نمی شود به حساب محافظه کاری یا درک نادرست از شرایط دانست.