۱۳ شهریور ۱۳۸۸

سفر 1

مامان رفت واسه کارهای ترخیص بابا از سی سی یو! من پیش بابا کمکش می کردم که لباسهاشو عوض کنه و همزمان طرح می ریختیم واسه سیگار کشیدن. خونه نشستم ور دست بابا سیگاره رو کشیدیم...
پ.ن. بابا یه غلط از سیگار کشیدنم گرفت که فقط یه آدم حرفه ای که بابای آدم باشه می تونه بگیره!!!

هیچ نظری موجود نیست: