۳۱ تیر ۱۳۸۸

صبوری تا کی؟

وسط این اتاقِ تاریک -که تاریکی اش چشمم را می زند- دراز به دراز افتاده ام، صورتم روی این بالشِ خیس؛ دارم دو دو تا چهار تا می کنم که آیا هنوز جانی در تنم هست و شانه هام توان هق هق دوباره اشان که این صدا را بشنوم؟

۱ نظر:

آبان گفت...

پنج شنبه به پنج شنبه مرا لای بغضت بپیچ و هق هق کن

انطرفتر کسی دلش با توست برو او را دوباره عاشق کن

.........................................................................................................
درد بی عشقی زجانت برده طاقت ..... ور نه تو داشتی آرام تا آرام جانی داشتی