۱۲ خرداد ۱۳۸۸

کاش بپاید

کار این آرام بخش های هر شبه که نیست اینکه باز این همه من های متعددم همسو شده اند، چیزی که از من شقایقی می ساخت که برایش می نوشتی:" شقایق! تو یکپارچه ترین آدمی هستی که دیده ام" و مدتها بود گمش کرده بودم در کشمکش "این تو نیستی" های واگویه های تنهایی هام. چیزی بر من حادث شده که سلاخ درون مرا به جایی در این لابیرنت فرستاده تا کی. نفس می کشم... نفس عمیق!

هیچ نظری موجود نیست: