۲ اردیبهشت ۱۳۸۸

صورتی

نمی دونم این جریان نرم صورتی از کجا راه افتاد تو زندگیم؟ از شب عید وقت انتخاب قالب وبلاگ ؟ نه! قبل از عید بود وقت خریدن ربدشامر حموم؟ نه قبل تر! زمستون که میلاد نور اون کتونی آبیه رو گذاشتم زمین، صورتیش رو برداشتم! نه باز قبل تر! پاییز تو گیشا وقتی داشتم لباس می خریدم. نه ! تابستون با داداشها تو ونک ، تی تی، شال که می خریدم... باز هم پیش تر...
یه روزهایی بود که همه می دونستن رنگ من آبیه! مامان گاه بی گاه آبی صدام میزد. و همه چیز همونقدر آروم پیش می رفت... امشب سر راهم به چند تا عینک فروشی سر زدم. یه مرتبه متوجه شدم فروشنده ها همه بهم فریم صورتی، یاسی، و بنفش پیشنهاد می کنن. از آخری پرسیدم چرا همش این رنگی؟ گفت خانوم به نظر می یاد این رنگ روخیلی دوس دارید. خودمو تو آینه نگاه کردم... از میکاپ گرفته تا مانتو تا کتونی و کیف همش صورتی...
داشتم شام می خوردم یه نگاهی انداختم به این سایتهای روان شناسی رنگ. نتیجه این که من "یه جور فشار روحي دارم که ناشي از محدوديت يا قيد و بندهاي ناخوشايند است" .این همین موضوعی بود که امشب داشتم توی راه بهش فکر می کردم. به اینکه چقدر درگیر چیزهایی شدم که عملا ربطی به من ندارند...
گاهی این تستها خیلی بی ربط هم نمی گن.... بر که می گردم می بینم این جریان نرم... آره ... از همون روزها شروع شد...

۱ نظر:

برزگ گفت...

سلام.
من همیشه فکر میکردم صورتی رنگ آدمهاییه که خیلی خوشحالن.البته از اون لحاظ.
زدی تو پرم.خوبی؟
چقدر کم دارمت.نکنه این هم تقصیر رنگ صورتی باشه؟