نمی خواستم همچه کاری بکنم. می خوام زندگی کنم.می خوام زنده باشم. می خوام باشم. دوست دارم دریا رو ببینم. دوست دارم ببینم باد چطور رو دریا می وزه. دوست دارم برم زیر بارون، برم توی باد،برم تو تاریکی، نمی خواستم همچه کاری بکنم. همه چی سیاه بود. فقط سیاه و خیس. اونم سیاه بود. سیاه و خیس و براق... و آب بود و باد که می وزید... باد می وزید و اون چه خوب و خواستنی بود. یه آرامش بزرگ...ولی من نمی خواستم. نمی خواستم...
*یون فوسه/ترجمه ی محمد حامد
پی نوشت 1:خیلی احساس غبن می کنم از اینکه اینو این قدر دیر خوندم.
پی نوشت 2: پی نوشت 1 مخاطب خاص دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر