دیشب بعد از دو ساعت بحث در مورد زبان و جنسیت و سیاست، بابام نا امیدانه برگشته نگام می کنه و می گه:" بابا، مثل فمنیستها حرف می زنی". فکم رو جمع و جور می کنم و می گم ایرادش چیه؟ می گه:"علمی نیست...". می ذارم حرفاش رو بزنه.از جامعه ی آرمانیش بگه،از برابری، از... . بحث نکردم.می دونه قبول ندارم حرفاشو!
وقتی می خوابیدم به کتابهای تو قفسه کتابهام فکر می کردم که تاق و جفت در مورد فمنیسم مارکسیستی اند...
۱ نظر:
سلام بی وفا.
هیچ نگو که اصلا نمی فهممت.
همه ی کتاب هاتو بذار در کوزه آبشو بخور وقتی هیچ دلتنگ هیچ کس نمی شی
.خوب؟
ارسال یک نظر