خط صدای مرا
از لا به لای زمزمه های بید زده
بگیر و بیا
به پنجره ای خواهی رسید
که واژه ی شکسته ای است
از زبانی فراموش شده
دری خواهی دید
که بغضی است
ترکیده بر دیوار
کوبه ی در نیز
سنگ پرتاب ناشده ای ست
در مشت بسته ای
محکم سه بار بکوبش!
پاسخی اگر نشنیدی
بر سکوی آجری
کنار آن سه گلدان پژمرده
کمی بنشین
همان خاطره ای که مرا برده است
باز خواهدم آورد.
*عباس صفاری/دوربین قدیمی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر