۱۵ بهمن ۱۳۸۷

هیچ وقت چیزی که مد شد نپوشیدم.
هیچ وقت فیلمی که همه دیدند و گفتند ببین، وقتِ باید ندیدم.
از هیچ کتاب بست سلری چاپهای اولش رو ندارم.
در باره ی موسیقی های هیت روز همواره جمله ی "زندان بودی" رو شنیدم.
من از نبض خیلی چیزها به دورم.
...

همینطورهاست که از مناسبات بین آدمهای این روزها هم هیچی سرم نمی شه! بازی بلد نیستم. بازی نمی کنم. نصیحت بردار نیستم! حرف گوش کن نیستم! کله خرم!چون عاشق کشف کردنم و بعد تجربه کردن! شیفته ی دل دادن های ناممکن، آدمهای صعب، مرده ی ظاهر شدن و محو شدن در جاهایی که نباید! قواعد خودم رو دارم! خلوت خودم رو!
توی هیچ حلقه و گودی هم نیستم!اگر هم بودم زود در رفتم!اینه که معمولا با گروه آدمها که هستم فقط وقت می گذرونم!خودمو رو نمی کنم! ارتباط های خلوت رو دوست تر دارم...

اما...
درد بیرون از گود بودن رو هم می کشم!درد این کله خر بودن رو! حس خیلی خوبی نیست گه گاه! ولی دست کم این درد از بد و با دست رو بازی کردن بهتره و عذاب و زخمش کمتر...
من!آدم حاشیه ام با اسلیمی های خودم...


پ.ن: اما تو!از این بیرون دارم تو رو می بینم و ذوق می کنم که توی گودی و این قدر خودتی و با قواعد خودت این قدر خوب بازی می کنی.

هیچ نظری موجود نیست: