تایستان اول تهران ماندنم بود. روزهای پس گردنی و شبهای حادثه. روزهای اکباتان و شبهای امیرآباد. صبح های رمان، عصرهای لاله، شبهای در و بی در گفتن پای همین پله ها، روی همین پاگرد! آن دلبه را همان روز عصر انقلاب بود که گرفتم از تو! "یک زن"! شبهای عریانی من بود آن شبها! شبهای غلت و واغلت زدنهام میان ملحفه های خنک و بیداری هام تا دمدمه های خاکستری شدن آسمان!شبهای کوهن! شبهای کارینا! می خواندم برگ به برگ با وسواس، با بهت، با غم، با شوق! کامی کلودل... عشق... کامی ... پیکره... رودن... کلودل... جنون... مهر... عریانی ... مرگ... مرگ... جنون! رد آن شبها روی تنم ماند! تو می دانستی! رد آن شبها ماند! تا نقاشی های رودن! تا همین تصویر نمایه من! از رودن! آگوست رودن!از جنون! از عریانی!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر