۱۳ مهر ۱۳۸۷

send to all

من سخت دوست می شوم. بدبین نیستم. خجالتی نیستم. منزوی هم نیستم. دوست هم زیاد دارم. در سطوح مختلف اما. این که می گم سطوح مختلف به این معنی نیست که ذهنم طبقه بندی شده است. نیست. شدیدا هم سیال است؛ اما وجودم لایه لایه است. اینه که به جرات می تونم ادعا کنم جنس دوستیم با هیچ کس یکسان نیست. دوستهایی بوده اند پشت لایه دهم وجود من. که یعنی در حداکثر فاصله ! دوستانی بوده اند نزدیک تر. برای این دوستهای نزدیک ترشقایق بوده ام. می خوام بگم که برای دوستی هام وقت صرف کرده ام. یعنی اینکه در هر آدمی تفاوتهایش را با دیگری درک کرده ام و برایم مهم بوده. هیچ وقت – هیچ وقت یک جمله یکسان را برای دو تا از دوستام به کار نبرده ام. اگر دوست کسی بوده ام، بوده ام برایش. اگر دوستش داشته ام واقعا دوستش داشته ام. برای خودش، برای خودم و برای همه شادی یا غمی که با هم شریک شده ایم. می شمرم. دوستهای خاصم زیاد نبوده اند. شاید کمتر از ده نفر. نه !آدم رفیق بازی نبوده ام. چون همیشه دقیق شده ام. آدم ها برایم وسیله وقت گذرانی و پر کردن تنهاییم نبوده اند.
اما چیزی که دلگیر و غصه دارم می کند، این است که در دسته بندی دوستهای سند تو آل بعضی ادم ها قرار بگیرم. واجد هیچ کدام از مشخصه های این جنس دوستی نیستم. پس آدمها ظاهرا درک نمی کنند یا نمی بینند. قیاس از خود گرفتن غلطه. این رو می دونم. تقصیر من نیست که بعضی آدمها تنها نوع ارتباطی که می شناسند این طوریه. تقصیر من نیست که بعضی آدمها وقت احساس تنهایی به هر کسی می تونند پناه ببرند. تقصیر من نیست که آدمها نمی فهمند هر آدمی دنیای منحصر به فردیه. تقصیر من نیست که آدمها اینقدر سطحی همه چیز را به باد فنا می دهند. نه! اینها تقصیر من نیست. اما من را عذاب می ده. تقصیر من هم نیست که هر چیزی یه دوست و فقط یه آدم خاص رو تداعی میکنه واسم. بی خود نیست چند وقت گذشته اینهمه محتاط شده ام در انتخاب آدمها. دیگه به نشانه هاشان نمی تونم اعتماد کنم.
داره یه اتفاق خوب می افته اما. دارم با این تنهایی بزرگ اخت می شم. دارم ذره ذره می فهممش. دست کم این تنهایی مال منه. می تونم بگم تنهایی من سراغ کس دیگه ای نمی ره و همون جمله ها، همون حس ها، همون زمزمه ها، یا شاید عاشقیت رو با کس دیگه ای شریک نمی شه. شاکی نیستم از ادمها. کاش بد فهمیده نشده باشم. همه حرفم اینه که هر آدمی برای خودش یه آدم خاصه. این گزینه سند تو آل رو اگر نه برای همه ، برای بعضی ها باید حذف کرد. چطور می شه اینطور زندگی کرد؟ خدای من! چطور می شه حس یه شعر، یه بهت، یه بوسه، یه گریه سیر، یه خنده از ته دل، یه شب خاص رو با همه شریک شد...

۲ نظر:

فروغ گفت...

قبول دارم.اومدم همه حرفام به اين پست قشنگت رو همينجا بنويسم ولي يكدفعه به ذهنم رسيد كه اين حس رو يه پست كنم بذارم تو وبلاگم در شريك شدن با اين حس تو.

شقایق گفت...

حس خودم راجع به این پست اینه:
گاه آنچه ما را به حقیقت می رساند، خود از آن عاری است...