۱۵ مهر ۱۳۸۷

وای وای وای میرم از هوش!

از وقتی یادم میاد بتهوون بود و برامزو باخ، موسیقی فولکلورایرونی وموسیقی ملل ، چاووش و گلبانگ و پریسا و توی یه فضاهای خاصی فرهاد و ابی! این ورودی موسیقایی گوش های کودکی من بود و فضای خانه ای که توش نفس می کشیدیم. موسیقی لس آنجلسی خلاف سنگین دوره راهنمایی بود... سالهای آخر دبیرستان باز فرهاد محبوب بود برام و گلبانگ واشک مهتاب! سالهای دانشگاه سالهای تجربه های جدید بود...
همه اون نوارها ردیف توی جا نواری این روزها خاک می خورند. دو تا جوان ساکن خانه ما، خانه ای که پنج سال است ازش دورم، این روزها ساسی مانکن گوش می دن و یاس ومهدی اسدی! با دافی شاپ حال می کنن و پارمیدا و یالا! می رقصند و می خندند و جوانی می کنند...
تو فکر یک سقفم/ وای وای وای پارمیدای من کوش/ وقتی رسید آهو هنوز نفس داشت / یالا! یالا پاشو! بیا پیشم/ تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب / ناز داره چه وای/... همه اینها تو سرم رژه می ره!
می سپرم تنم رو به ریتم تند همین ها که دیگه ابی نیست یا فرهاد! فکری پشتش نیست. غمی تو صداش نیست. می رقصم یه دل سیر و به جوونی ای فکر می کنم که ساسی مانکن نداشت!

هیچ نظری موجود نیست: