۹ دی ۱۳۸۹

sorry seems to be the hardest word

به حکم اینکه گناه بزرگی که مرتکب نشده ام که سزاوار قهر مامان باشم همیشه انتظار داشتم بعد از اینکه تنبیه شدم، عذرخواهیم پذیرفته بشود. نمی شد. خیلی سخت می گرفت بر اشتباههای کودکی من...

اشتباه می کنم، عذر خواهی می کنم. از ته دلم. دلم می لرزد. می دانم پذیرفته نمی شود. کلمه هام از زور عصبانیت خیلی تیزتر از آن بوده اند که بخششی در کار باشد...

متهم می شوم. دل شکسته و مبهوت می مانم در خودم. گنگ می شوم. توان توضیحم نیست. کابوس می بینم یک سر آن شب را. با هق هق بیدار می شوم. مامان بالای سرم است...

پیام می آید که "معذرت می خواهم" . سر کلاسم. میان حرفهام سکوت می کنم. اشکهام می لغزند روی گونه هام . رو می کنم به تابلو. درد می پیچد توی دلم. هنوز درد دارد جای زخمها...

دلم می خواهد فراموش کنم همه چیز را. اما جایی میان دلم صلب مانده. همین طورهاست که در رفت و برگشت این دردها و زخم ها تن رابطه ها شکل می گیرد... همه چیز از کنترل من خارج شده...



۲ نظر:

Maryam گفت...

So true! Sometimes the wounds won't heal even with time.

pariss گفت...

it's sad
it's sad
it's a sad sad situation....
حرفی نیست.
...