۱۸ مرداد ۱۳۸۹

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

بندی کدامتان مانده ام؟ کجا باید رها می شدم و گیر مانده ام؟ تز می نویسم. داستان نه، ترجمه نه، شعر نه، خیال تعطیل. می زنم به وادی تئوری و داده! فرار بر قرار...

۲ نظر:

panjaryman گفت...

وقتی داری میری سفر، هر چی دلت می خواد ببر، فقط گیتارو* با خودت نبر‎.‎

* منظور شاعر به احتمال زیاد همان ناژو بوده است.

شقایق گفت...

می گما! من رسمن مرده ی این کامنتاتم به مولا!
:)