۲۷ تیر ۱۳۸۹

زندگی میان کتابها

گناه را به گردن فاصله می‌اندازیم
ولی بهار دشمن صبر است
مگر نگفتی: «برایم دروغ ننویس! آن که بر زانوان تو به خواب می‌رود کتاب نیست!»
مگر ندانستی آنچه رابطه را گره کور می‌زند، نه طول فاصله، کمبود حوصله خواهد بود؟
اگر ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگ باشد.

کتاب‌ها بر زانوان ما، هنرهاشان را بیرون می‌ریزند
ماتیلد از سرخ و سیاه
میسیز بلوم از دوبلین
بلور خانم از همسایه‌ها
و یک کتاب که نامش را فقط من و تو می‌دانیم.

هنر، نه از فراوانی، از فقدان‌ها می‌رنجد
بهار را، با چشم باز، در باغچه رویا می‌کنیم
زنان دلفریب رمان‌ها، لمیده بر زانویم، لبخند می‌زنند به من:
ماتیلد در پاریس (بهانه‌گیر شبیه تو بود)
میسیز بلوم در دوبلین (تو مثل او حشری نیستی.)
بلور خانم در اهواز (سفید و فربه بود،
تو بر خلاف او گندم‌گونی.)
کتاب شعر تو را نیز دوست دارم که روی زانو بگذارم
چه باک خواننده آن را نمی‌شناسد
من و تو اسمش را می‌دانیم
کافی نیست؟
* محمد علی سپانلو/ ژالیزیانا

هیچ نظری موجود نیست: